نكاتى چند درباره ابن عربى (1)
نكاتى چند درباره ابن عربى (1)
اشاره
شيخِ اكبر محيى الدين ابوبكر محمد بن على الحاتمى الطايى (معروف به ابن عربى) در سال 560 ق. در شهر مُرسيه اندلس به دنيا آمده و در سال 638 در دمشق شام درگذشته و در دامنه كوه قاسيون به خاك سپرده شده است.
محيى الدين عارفى بزرگ است كه جاذبه و دافعه بسيار نيرومندش در طى هشتصد سالى كه از زمان او مى گذرد، مدافعان و مخالفان سرسخت و بى شمارى براى وى پديد آورده است: گروهى از بزرگان تشيع و تسنن او را از اولياءاللّه شمرده و گروهى ديگر از آنان وى را كافر و زنديق دانسته اند.
وى كسى است كه حضرت امام خمينى(رحمت الله علیه) در پيام معروف خود به آقاى گورباچف درباره اش مى گويد:
ديگر شما را خسته نمى كنم و از كتب عرفا به خصوص محيى الدين بن عربى نام نمى برم كه اگر خواستيد از مباحث اين بزرگمرد مطلع گرديد، تنى چند از خبرگان تيزهوش خود را كه در اين گونه مسائل قوياً دست دارند، راهى قم گردانيد تا پس از چند سالى با توكل به خدا از عمق لطيف باريك تر از موى منازل معرفت آگاه گردند كه بدون اين سفر، آگاهى از آن امكان ندارد.
و كسى است كه به نوشته شهيد مطهرى(رحمت الله علیه) :
علامه طباطبايى معتقدند كه اصلا در اسلام هيچ كس نتوانسته است يك سطر مانند محيى الدين بياورد.[1]
آنچه نقل شد، دو نمونه از اظهار نظر موافقان محيى الدين بود. سخن مخالفان وى نيز دست كمى از سخن موافقان ندارد و به اندكى از آنها در ادامه مقاله اشاره خواهيم كرد.
هر دو گروه موافق و مخالف ابن عربى در كتاب ها و مقالات فراوان خويش، اظهارات وى را بررسى كرده و به داورى برخاسته اند. برخى از آن بررسى ها و داورى ها در كتاب محيى الدين ابن عربى نوشته دكتر محسن جهانگيرى آمده است.
مقاله حاضر به بررسى ديدگاه شهيد مطهرى(رحمت الله علیه) درباره ابن عربى كه در آن كتاب نيامده است، مى پردازد و به چند نكته ديگر در اين باب اشاره مى كند.
1. نقش ابن عربى در تكامل عرفان اسلامى
محيى الدين كه احياناً با نام «ابن عربى» نيز خوانده مى شود، مسلماً بزرگ ترين عارف اسلام است، پيش از او و نه بعد از او كسى به پايه او نرسيده است و به همين جهت، او را «شيخِ اكبر» لقب داده اند.
عرفان اسلامى از بدو ظهور قرن به قرن تكامل يافت. در هر قرنى، چنان كه اشاره شد، عرفاى بزرگى ظهور كردند و به عرفان تكامل بخشيدند و بر سرمايه اش افزودند، اين تكاملْ تدريجى بود، ولى در قرن هفتم به دست محيى الدين عربى «جهش» پيدا كرد و به نهايت كمال خود رسيد.
محيى الدين عرفان را وارد مرحله جديدى كرد كه سابقه نداشت. بخش دوم عرفان يعنى بخش علمى و نظرى و فلسفى آن به وسيله محيى الدين پايه گذارى شد، عرفاى بعد از او عموماً ريزه خوار سفره او هستند. محيى الدين علاوه بر اين كه عرفان را وارد مرحله جديدى كرد، يكى از اعاجيب روزگار است. انسانى است شگفت و به همين دليل اظهار عقيده هاى متضادى درباره اش شده است.
برخى او را ولىّ كامل و قطب الاقطاب، مى خوانند و بعضى ديگر تا حد كفر تنزلش مى دهند. گاهى مميت الدين و گاهى ماحى الدينش مى خوانند. صدرالمتألهين فيلسوف بزرگ و نابغه عظيم اسلامى نهايت احترام براى او قائل است، محيى الدين در ديده او از بوعلى سينا و فارابى بسى عظيم تر است.[2]
و اينك توضيح بيشتر مطلب فوق از آن شهيد بزرگوار:
عرفان نظرى در واقع پايه بينش عرفانى است كه بعضى هم آن را به عرفان فلسفى تعبير مى كنند. آغاز عرفان نظرى از زمانى است كه عرفان به صورت يك فلسفه و يك بيان و يك بينش درباره وجود و هستى مدون شد. البته كم و بيش به طور متفرقه در كلمات عرفا از صدر اسلام شاهد آن بوده ايم، ولى آن كس كه عرفان را به صورت يك علم درآورد و عرفان را متفلسف كرد و به صورت يك مكتب درآورد و در مقابل فلاسفه آن را عرضه داشت و فلاسفه را در واقع تحقير كرد و اثر گذاشت روى فلاسفه، و فلاسفه اى كه بعد از او آمدند، چاره اى جز اعتنا به نظريات او نداشتند، محيى الدين عربى است. بدون شك پدر عرفان نظرى در اسلام محيى الدين عربى، اين اعجوبه روزگار، است.
محيى الدين هم در عرفان عملى قدم راسخ داشته، يعنى از اول عمرش اهل رياضت و مجاهده بوده و هم در ارائه عرفان نظرى بى نظير بوده است.
محيى الدين اول كسى است كه عرفان را متفلسف كرد، يعنى به صورت يك مكتب منظم درآورد. بحث مسئله وحدت وجود كه محور عرفان است، براى اول بار توسط محيى الدين بيان گرديد. عرفان نظرى بدين صورت كه علمى مدون باشد و در مسائل به شكل فلسفى اظهار نظر كند، اگرچه بيش و كم سابقه دارد، ليكن مسلماً تدوين كننده آن در دوره اسلامى محيى الدين عربى طائى اندلسى است.
عرفان نظرى قبل از محيى الدين نظير منطق قبل از ارسطو است. كه هم بود و هم نبود. بود از اين لحاظ كه مردم بالفطره تا حدود زيادى طبق قواعد منطقى عمل مى كردند; و نبود، يعنى به صورت يك علم مدون نبود.
عرفان نظرى نيز چنين است. بر تمام مسائل عرفان نظرى مى توان شواهدى از آيات قرآنى و كلمات اولياى بزرگ حق مخصوصاً حضرت امير(علیه السّلام) يافت، ولى محيى الدين اول كسى است كه عرفان نظرى را به صورت علمى كه موضوعش ذات حق است، درآورد. محيى الدين چه در عرفان نظرى و چه در عرفانى عملى شيخ العرفا است و به حق او را «شيخ اكبر» لقب داده اند.
بعد از او عرفان رنگ و بوى ديگرى پيدا كرد. شاخصيت او در عرفان كه به طور مطلق تحت عنوان «شيخ» از او ياد كرده اند، از شاخصيت بوعلى كه «شيخ» در فلسفه و شيخ طوسى كه «شيخ» مطلق فقه است در ميان قدما و شيخ انصارى كه «شيخ» مطلق فقه و اصول است در صد ساله اخير و شيخ عبدالقاهر[3] كه «شيخ» مطلق فن فصاحت و بلاغت است، بيشتر است كه كم تر نيست.
محيى الدين غوغايى عرفانى در جهان اسلام از اندلس گرفته تا مصر و شام و ايران و هند برانگيخت. صدرالدين قونوى (اهل قونيه)، فخرالدين عراقى، ابن فارض مصرى، داوود قيصرى، عبدالرزاق كاشانى، مولوى بلخى، محمود شبسترى، حافظ و جامى همه شاگردان مكتب اويند.[4]
آن علامه شهيد درباره تأثير محيى الدين بر فلسفه و فلاسفه اسلامى مى گويد:
البته در اينجا بايد گفت كه عرفا يك شاهكار بزرگ در اينجا داشته اند كه اين شاهكار خيلى بزرگ از محيى الدين است و اصولا شاهكارهاى اين چنينى از محيى الدين است. اين فكر محيى الدين بر حرف هاى فلاسفه خيلى تقدم و پيشى داشته است و بعداً در حرف هاى فلاسفه وارد شده است.[5]
وى باز هم به عارفانى اشاره مى كند و محيى الدين را مظهر و نماينده كامل عرفان اسلامى مى شمارد.
روش عرفانى پيروان زيادى دارد و عرفاى نامدارى در جهان اسلام ظهور كرده اند. بايزيد بسطامى، حلاج، شبلى، جنيد بغدادى، ذوالنون مصرى، ابوسعيد ابوالخير، خواجه عبداللّه انصارى، ابوطالب مكى، ابونصر سرّاج، ابوالقاسم قُشَيرى، محيى الدين عربى اندلسى، ابن فارض مصرى و مولوى رومى را بايد نام برد. مظهر و نماينده كامل عرفان اسلامى كه عرفان را به صورت يك علم مضبوط درآورد و پس از او هر كس آمده، تحت تأثير شديد او بوده است، «محيى الدين عربى» است.[6]
او حتى مولوى را كه معاصر محيى الدين بوده و 34 سال پس از وى درگذشته است، «فوق العاده تحت تأثير» آن «پدر عرفان اسلامى» مى داند.
مولوى ارتباطش با محيى الدين از طريق صدرالدين قونوى بوده است. اينها معاصر يكديگر بوده اند و نيز با هم ديگر دوست و رفيق بوده اند.... اين كه اصطلاحات محيى الدين در كلمات مولوى آمده است، در واقع، عرفان محيى الدين است. بدون شك عرفان نظرى مولوى همان عرفان محيى الدين است. مثلا اصطلاح «ما عدم هاييم هستى ها نما ـ تو وجود مطلق و هستىّ ما» اصلا مال محيى الدين است. اينها از محيى الدين به مولوى رسيده است. درست است كه مولوى خودش هم يك نابغه فوق العاده اى است كه در تشريح كردن و داستان آوردن و تمثيل كردن و حقايق را مجسم كردن نبوغ فوق العاده اى دارد، ولى فوق العاده تحت تأثير عرفان محيى الدين است; و اساساً هر كس در عالم اسلام بعد از محيى الدين آمده است، تحت تأثير محيى الدين است و در واقع، بايد محيى الدين را پدر عرفان اسلامى شمرد.[7]
و درباره مثنوى كه شهرت جهانى دارد و افراد بى شمارى را شيفته خود كرده است، مى گويد:
مثنوى اساساً بر مبناى همان وحدت وجود محيى الدينى مى چرخد.[8]
و اين هم نمونه اى ديگر از سخنان آن فيلسوف الهى در ستايش محيى الدين:
محيى الدين خيلى اعجوبه است. ملاصدرا هم همين طور. محيى الدين، مثلِ همه نوابغ، مثلِ خودش است جز اينكه در وصف او بايد گفت: «شگفت»; چيز ديگرى نمى توان گفت. اصلا اغلب اين اشخاص در هيچ قالبى نمى گنجند. يك وقت مى بينيد در يك اوج اوجى هست و يك وقت مى بينيد در يك حضيض حضيضى هست. اصلا انسان نمى تواند اين جور اشخاص را بفهمد كه چگونه اند، به اين معنا كه اينها هيچ وقت در يك قالب مخصوص نگنجيده اند و حركت نكرده اند. اين است كه مى بينيد درباره اين گونه افراد اظهار نظرهاى متناقض مى شود. هيچ كس به اندازه محيى الدين درباره اش متناقض اظهار نظر نشده است. بعضى او را از اولياءاللّه و انسان خيلى كامل و قطب اكبر مى دانند و بعضى او را يك كافر مرتد. او سبكش اين گونه است، حرف هايش هم همين طور است. بعضى حرف هايش كه از او شنيده شده است، شايد از منحط ترين حرف هاست و در مقابل، عالى ترين و پر اوج ترين حرف ها هم از او شنيده شده است. اصلا بعضى ها (مثل ملاصدرا) در مقابلِ احدى به اندازه محيى الدين خضوع ندارند; يعنى ملاصدرا امثال بوعلى سينا را در مقابل محيى الدين به هيچ مى شمارد; يا مثلا علامه طباطبايى معتقدند كه اصلا در اسلام هيچ كس نتوانسته است يك سطر مانند محيى الدين بياورد.[9]
تقطيع سخن شهيد مطهرى(ره):
استاد حكيمى براى نشان دادن همسويى شهيد مطهرى با تفكيكيان در نفى محيى الدين، از متن طولانى بالا يك عبارت دولنگه اى را برمى گزيند و لنگه اول آن را كه مشتمل بر لفظ «شايد» است، در نوشته هاى خود مى آورد:[12]
بعضى حرف هايش كه از او شنيده شده است، شايد از منحط ترين حرف هاست،
ولى از اشاره به لنگه دوم سخن كه «قاطعانه» است، پرهيز مى كند :
و در مقابل، عالى ترين و پر اوج ترين حرف ها هم از او شنيده شده است.
اين گزينش «قطره چكانى» و «غيرعادلانه» از عبارت طولانى بالا مانند گزينش «لاإلهَ» از آية الكرسى است.
همچنين استاد مذكور براى نشان دادن همسويى علامه طباطبايى با تفكيكيان در نفى محيى الدين، عبارت «ترديدآميز» زير را از آن مرحوم در آثار خود مى آورد:[13]
چطور مى شود محيى الدين را اهل طريقت دانست با وجودى كه متوكل را از اولياى خدا مى داند؟[14]
ولى به دفاع «قاطع» علامه از محيى الدين در پايان متن بالا كه ناقل آن عالم فرزانه اى مانند شهيد مطهرى است، هيچ اشاره اى نمى كند.
از مجموع سخنان علامه طباطبايى(رحمت الله علیه) و شهيد مطهرى(رحمت الله علیه) درباره ابن عربى مى فهميم كه اين دو فيلسوف متفكر در مورد وى ديدگاهى معتدل داشته اند وبه جنبه هاى مثبت و منفى شخصيت او توجه كرده اند. سخن زير از علامه نيز دراين باب راهگشاست:
محيى الدين و غير محيى الدين از نقطه نظر استدلال در نزد ما يكسان است. او در اوايل بحث هاى خود دو سه تا شعر بى مزه دارد; ولى انصافاً به دنبال آن، بحث هاى خيلى گيرا و جالبى مى كند.[15]
2. مذهب ابن عربى
با اين كه هيچ كس از امت اسلام به هيچ وجه با آن امام معصوم قابل مقايسه نيست، اختلاف درباره ابن عربى تا اندازه اى يادآور اختلاف در باره آن حضرت است. ابن عربى را برخى از مردم، صدّيق و برخى ديگر زنديق دانسته اند. همچنين بر اساس موافقت يا مخالفت با عرفان مصطلح، به شكل زير درباره وى اختلاف كرده اند:
1. شيعيان موافق عرفان معمولا او را شيعه دانسته اند;
2. سنّيان موافق عرفان معمولا او را سنى دانسته اند;
3. شيعيان مخالف عرفان معمولا او را سنى دانسته اند;
4. سنّيان مخالف عرفان معمولا او را شيعه دانسته اند.
منطق گروه 1 و 2 كه موافق عرفان اند، چنين است:
منطق گروه 3 و 4 كه مخالف عرفان اند، چنين است:
سپس هر دو گروه براى گردآورى شواهد و ادله از منابع به كاوش پرداخته اند و چون ابن عربى شخصيت متناقضى داشته و سخنان متشابهى گفته است، همه آنان با دست پر برگشته اند.
درباره ارتباط ميان اعتقادات و منابع توجه به اين نكته ضرورى است كه انسان هرگز اعتقاد خود را با منابع محك نمى زند، بلكه ابتدا بر اساس عواطف و احساسات به چيزى معتقد مى شود و پس از آن، منابع را مطابق اعتقاد خود تفسير و تأويل مى كند.
علاوه بر اين، همه انسان ها (حتى كثرت گرايان) به اعتقادات خود عشق مى ورزند و آرزويشان اين است كه عقيده ساير انسان هاى شايسته نيز مثل آنان باشد و به قول شاعر:
أنا حنبطّ ما حييتُ و إن أمُت
فوصيّط للنّاس أن يَتَحَنبلوا
پی نوشت :
[1]. مجموعه آثار، ج9، ص194.
[2]. آشنايى با علوم اسلامى (كلام، عرفان)، قم، انتشارات صدرا، ص113ـ114.
[3]. در اصل عبارت سهواً «شيخ عبدالقادر» آمده است.
[4]. تماشاگه راز، تهران، انتشارات صدرا، 1359، ص55ـ57.
[5]. مجموعه آثار، ج9، ص316.
[6]. مجموعه آثار، ج5، ص149.
[7]. مجموعه آثار، ج9، ص193.
[8]. مجموعه آثار، ج9، ص61.
[9]. مجموعه آثار، ج9، ص194.
[10]. در آغاز كتاب معاد جسمانى در حكمت متعاليه (قم، انتشارات دليل ما،1381، ص5) آمده است: «تقديم به: حضرت صدرالمتألهين شيرازى ـ فيلسوف بزرگ و تفكيكىِ سترگ ـ».
[11]. عقل سرخ، قم، انتشارات دليلِ ما، 1383، ص425ـ426 و 428.
[12]. مكتب تفكيك، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1375، ص104; متأله قرآنى، قم، انثشارات دليل ما، 1382، (مقدمه استاد)، ص76.
[13]. اجتهاد و تقليد در فلسفه، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1378، ص221; معاد جسمانى در حكمت متعاليه، ص224; مكتب تفكيك، ص103ـ104; متأله قرآنى، ص76; عقل سرخ ص74.
[14]. با مراجعه به منبع اين سخن، روشن مى شود كه علامه اين موضوع را به شكل سؤال و در فضاى بحث و حال و هواى مدرسه مطرح كرده است:
روزى بحث ما با حضرت استادنا الاكرم حضرت علامه فقيد طباطبايى قدس اللّه نفسه بر سر همين موضوع به درازا انجاميد. چون ايشان مى فرمودند: چطور مى شود محيى الدين را اهل طريقت دانست با وجودى كه متوكل را از اولياى خدا مى داند؟! عرض كردم: اگر ثابت شود اين كلام از اوست و تحريفى در نقل به عمل نيامده است ـ چنانچه شعرانى مدعى است: در فتوحات ابن عربى تحريفات چشمگيرى به عمل آمده است; با فرض آنكه مى دانيم او مرد منصفى بوده است و پس از ثبوت حق انكار نمى كرده است ـ در اين صورت بايد در نظير اين نوع از مطالب، او را از زمره مستضعفين به شمار آوريم! ايشان لبخند منكرانه اى زدند و فرمودند: آخر محيى الدين از مستضعفين است؟! عرض كردم: چه اشكال دارد؟... (روح مجرد، نوشته مرحوم حاج سيد محمدحسين طهرانى(ره)، تهران، انتشارات حكمت، 1414، ص411).
[15]. مهر تابان، انتشارات باقرالعلوم(ع)، ص173.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}